۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه


از بیزاری جنسیتی تا فمینیسم:

جنگجویان کوهستان یادتان هست ؟ هوسانیانگ،  که با دو شمشیر می جنگید! یا تمام دخترانی مرد پوش که ، بزن بهادری بودند برای خودشان؟ الگوی من در تمام بازی های کودکانه و خیال پردازی های قبل از خواب چنین زنانی بودند. کسی که شیفته این شخصیت ها باشد ، شاید در نظر اول ماجراجو به نظر برسد اما در لایه های زیرینش از جنسیت خود بیزار است! 
چهره راکی در رینگ بوکس چی یادتان هست؟ چهره ام  پس از دعوا با برادرم در ابتدای دوران بلوغ چیزی شبیه این بود . آنجا که نمی خواستم قبول کنم او دارد زورش بیشتر می شود و من هیچ وقت دیگر نخواهم توانست شکست اش بدهم.
مشت و لگد را که کنار گذاشتم ، بحث هایی شروع شد، بحث هایی که هیچ وقت تمام نشد:
اگر زنها کمتر از مردا نیستن، پس چرا در هیچ رشته ای، هیچی نشدن؟ مگر چند تا دانشمند زن داریم؟ مگرچند تا فیلسوف زن؟ مگر زنها چه گلی کاشتن در تاریخ بشریت؟
اولین بار کی روسری سرم کردند؟ عید نوروز 78 بود؟ یا 77؟ تور دور ایران به راهنمایی پدر، در یزد بود که زنی به پدر و مادرم تذکر داد که ماشالا دخترتون بزرگ شده روسری سرش نمی کنین؟
یکی دو روز طول کشید تا این حرف در ذهن پدرم ته نشین شود. از راهرو های تنگ ارگ بم پایین می رفتیم که پدرم گفت: یک روسری هم بدین سیمین سرش کنه! 
عکسها آن سفر را نگاه می کنم، به سینه ام که بی انحنا است، به روسری که از یک جایی به بعد روی سرم است.
پدرم به برادرم می گفت : اگر به دخترا سخت نمیگیرم به خاطره اینکه بالاخره یکی خرجشون رو میده!
اجازه ندادم هیچ مردی خرجم را بدهد. نه پول تاکسی ام را حساب کند ، نه دستم را موقع بالا رفتن کوه بگیرد. البته به غیر از پدرم!
و کی با زنانگی ام کنار آمدم؟ اصلا کنار آمدم؟ برایم که خواند:
معشوقی که به زنانگی خود غره ای! 
به خودم آمدم، غره ام ؟ من ؟ به زنانگی ام؟
یک غرور  که سرشکستگی ای را پنهان می کند. از جنسیتم ام راضی نیستم و به آن افتخار می کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر